الدّرس الرّابع
إلَي الْفَجْرِ
"أبوالقاسم الشّابـﻰّ"
سَأعيشُ رَغْمَ الدّاءِ و الْأعداءِ كَالنَّسْرِ فَوْقَ القِمَّةِ اِلشَّمّاءِ
أرْنو إلَي الشَّمسِ الْمُضيئَةِ هازِئاً بِالسُّحْبِ و الْأمْطارِ و الْأنْواءِ
و أقولُ لِلْقَدَرِ الّذى لايَنْثَنـى عَن حَرب آمالـى بِكُلِّ بَلاءِ:
درس چهارم
به سوي روشنايي بامداد
باوجود درد ورنج ووجود دشمنان مانندعقاب بالاي قلهي كوه بلندزندگي خواهم كرد.
به خورشيد درخشان خيره مي شوم در حالي كه ابرها و بارانها و تغييرات هوا را مسخره ميكنم. (به بازيچه ميگيرم)
و به سرنوشتي كه از جنگ با آرزوهايم با تمام سختي و گرفتاري دست برنميدارد (تسليم نميشود)، ميگويم:
لا يُطْفِئُ اللَّهَبَ الْمُؤَجَّجَ فـى دَمى مَوجُ الأسَي و عواصفُ الأرْزاءِ
فَاهْدِمْ فُؤادى ما اسْتَطَعْتَ، فَإنّه سَيَكونُ مِثْلَ الصَّخْرةِ الصَّمّاءِ
و أعيشُ كالْجَبّارِ أرْنو دائماً لِلْفَجر، لِلْفَجر الْجَميلِ النّائى
اَلنّورُ فـى قَلبـى و بَيْنَ جَوانِحى فَعَلامَ أخْشَي السَّيرَ فـى الظَّلْماءِ؟!
موج رنج و تند بادهاي مصيبتها در خون من زبانهي آتش افروخته را خاموش نميكند.
تا ميتواني دلم را بشكن و نابود كن، زيرا آن همانند سنگ سخت خواهد بود.
مانند شخص قدرتمند زندگي ميكنم و پيوسته به روشنايي بامداد، روشنايي زيبا و دور خيره مي شوم.
روشنايي در دل و سر تا پاي وجودم هست، پس براي چه از حركت در تاريكي بترسم.
إنّى أنا النّاىُ الّذى لاتَنْتَهى أنْغامُه مادامَ فـى الأحياءِ!
من آن ني هستم كه نغمه هايش تا وقتي كه در (ميان) زندگان است، پايان نمي يابد .
منبع = http://behdarvand.blogfa.com/