loading...
صفاسیتی| وب سایت تفریحی و سرگرمی صفاسیتی
reza بازدید : 184 دوشنبه 02 شهریور 1394 نظرات (0)

الدّرسُ الثالثَ عَشَرَ

النّاسِكُ و الشَّيْطانُ

 اِتّخَذَ قَومٌ شجرةً، لِلْعبادةِ مِن دونِ اللّهِ تَعالَي. سَمِعَ بذلكَ رجلٌ ناسِكٌ فقال: بِئْسَ الْعملُ عَمَلُهم! ثُمَّ أخَذَ فَأساً و ذَهبَ لِيَقْطَعَ الشَّجَرةَ. فـى الطّريقِ اِعْتَرَض لَهُ الشَّيطانُ وصاحَ:

 

درس سيزدهم

 پرهيزكار و شيطان

قومي درختي را براي عبادت كردن به جاي خداوند متعال برگزيدند، مردي پارسا اين مطلب  را شنيد و گفت: كار آن‌ها بد كاري است. سپس تبري گرفت و رفت تا درخت را قطع كند. در راه شيطان مانع او شد و فرياد كشيد:

 

قِفْ! لِماذا تُريدُ قَطْعَها؟!

لِأنَّها تُضِلُّ النّاسَ!

و ما شَأنُكَ بالنّاسِ؟! دَعْهُمْ فـى ضَلالِهِم...!

بِئْسَ الْقَولُ قولُك! كيف أدَعُهُم فـى الضَّلالِ؟ مِن واجبـى أنْ أهدِيَهُم.

لَنْ أسْمَحَ لكَ!

 

ايست! چرا مي خواهي آن را قطع كني؟!

زيرا مردم را گمراه مي سازد!

و تو با مردم چه كار داري؟! آنان را در گمراهي خود فرو گذار.

سخن تو، بد سخني است! چگونه آنان را در گمراهي فرو گذارم؟ از[ كارهاي] واجب من است كه آنان را هدايت كنم.

هرگز به تو اجازه نخواهم داد!

 

سَأقْطَعُها...!

عِندئذٍ أمْسَكَ إبليسُ بِخِناقِ النّاسك، فَصَرَعَهُ النّاسِكُ و قالَ لَهُ:

هل رأيتَ قُوَّتى؟!

قال إبليسُ الْمهزومُ:

ما كنتُ أظُنُّ أنَّكَ قَوىٌّ هَكَذا! دَعْنـى وافْعَلْ ما شِئْتَ...!

 

به زودي آن را قطع خواهم كرد!

در اين هنگام شيطان يقه‌ي عابد را گرفت، مرد عابد او را به زمين زد و به وي گفت: آيا نيروي مرا ديدي؟

شيطان شكست خورده گفت:

فكر نمي‌كردم تو اين‌چنين قوي باشي! مرا فرو گذار و هر چه مي‌خواهي انجام بده ...!

 

فـى الْيَومِ التّالـى... ذهب النّاسِكُ لِيَقْطَعَ الشَّجرةَ. و فـى الطّريقِ سَمعَ صوتَ إبليسَ، يقول:

هل عُدْتَ الْيَومَ لِقَطْعِها؟!

أمَا قُلْتُ لكَ؟! ... فلابُدَّ مِن قَطْعِها... سَأظَلُّ اُقاتِلُكَ حَتّي تكونَ كلمةُ اللّهِ هى الْعُلْيا. أمْسَكَ إبليسُ بِخِناقِه و تَقاتَلا... حَتّي سَقَطَ إبليسُ! فَجَلَس النّاسِكُ علي صَدْرِه؛ فقال له إبليسُ:

 

روز بعد ... مرد پارسا رفت تا درخت را قطع كند. و در راه صداي شيطان را شنيد كه مي‌گفت :

آيا امروز برگشتي كه آن را قطع كني؟!

آيا به تو نگفتم؟! ... چاره‌اي جز قطع آن نيست ... با تو خواهم جنگيد تا كلمه‌ي "الله" بلند مرتبه باشد. شيطان يقه‌ي او را گرفت و با هم جنگيدند ... تا اين كه شيطان افتاد! مرد پارسا بر روي سينه‌ي او نشست و شيطان به او گفت:

 

إنَّ قُوَّتَكَ عجيبةٌ! دَعْنـﻰ و افْعَلْ ما تُريدُ!

فـى الْيَومِ الثّالثِ... فَكَّرَ إبليسُ لحظةً. ثُمَّ تَلَطَّفَ فـى كلامِه و قال لِلنّاسِكَ ناصِحاً:

نِعْمَ الرّجُلُ أنتَ ولكن أتَعْرِفُ لِماذا اُعارِضُكَ فـى قَطْعِ الشَّجَرةِ؟

 

واقعاً نيروي تو شگفت آور است! مرا فروگذار و هر چه مي خواهي بكن!

در روز سوم ... شيطان لحظه‌اي فكر كرد. سپس با نرمي حرف زد و پند گويانه به عابد گفت:

تو چقدر مرد خوبي هستي اما آيا مي‌داني چرا در قطع كردن درخت با تو مخالفت مي‌كنم؟

 

إنّى اُعارِضُكَ رحمةً بكَ و شفَقَةًَ عليكَ! لِأنَّ عُبّادَ الشَّجرةِ سوف يَغضِبونَ عليك! دَعْ قَطعَها و أنا أجَعَلُ لك فـى كلِّ يَومٍ دينارَيْنِ ذَهَباً و سوف تعيشُ فـى أمانٍ و ﭐطْمِئنانٍ!

دينارَيْنِ؟!

نَعَم دينارينِ، تحتَ وِسادَتِك...!

 

من به خاطر مهرباني و دلسوزي نسبت به تو ، با تو مخالفت مي‌كنم! زيرا عبادت كنندگانِ درخت بر تو خشم خواهند گرفت! قطع آن را رها كن و من براي تو هر روز دو دينار طلا مي گذارم و در امنيت و اطمينان زندگي خواهي كرد!

دو دينار؟!

بله  دو دينار   زير بالشتت ...!

چه كسي وفا كردن تو به اين شرط را براي من  ضمانت مي كند؟!

 

اُعاهِدُك و سَتَعْرِفُ صِدْقَ عَهْدى.

بَعْدَئذٍ... كانَ النّاسِكُ يَمُدُّ يَدَهُ تَحْتَ وِسادَتِه كُلَّ صَباحٍ، فَيُخرجُ دينارَيْنِ.

و فـى صباحِ أحَدِ الْأيّامِ مَدَّ يَدَهُ، كَالعادةِ، فَخَرَجت فارغةً...!

لَقَد قَطَع عنه إبليسُ دنانيرَ الذَّهَبِ! عندئِذٍ غَضِبَ النّاسِكُ و نَهَضَ... و أخَذَ فَأسَهُ و ذهب لِقَطْعِ الشَّجرةِ.

 

با تو پيمان مي بندم و راستيِ پيمانم را خواهي دانست .

از آن پس ... مرد پارسا هر روز صبح دستش را زير بالش خود دراز مي‌كرد و دو دينار درمي‌آورد

در صبح يكي از روزها طبق عادت، دستش را دراز كرد، ولي خالي بيرون آمد ... !

شيطان دينارهاي طلا را از او قطع كرده ! در اين هنگام مرد پارسا خشمگين شد و برخاست ... و تبرش را گرفت و براي بريدن درخت به راه افتاد.

 

اِعَتَرضَه إبليسُ فـى الطَّريقِ وصاحَ:

قِفْ! إلى أينَ؟!

إلى الشَّجرةِ... أقطَعُها...!

قَهْقَهَ الشّيطانُ ساخِراً:

تَقْطَعُها لِأنّى قَطَعتُ عنكَ الذَّهَبَ! بِئْسَ الْفعلُ فِعلُكَ!

 

شيطان در راه جلو او را گرفت و فرياد زد:

بايست! كجا!

به طرف درخت .... آن را قطع مي كنم ...!

شيطان مسخره كنان  قهقهه زد:

آن را مي‌بري زيرا من طلا را از تو بريدم! چقدر كار تو،‌ كار بدي است!

 

بَلْ لَأقْطَعُ شَجرةَ الغَىِّ و اُشْعِلُ مَشْعَلَ الْهدايةِ!

وَ انقَضَّ النّاسِكُ علي إبليسَ و تصارَعا لحظةً، فَسَقَط النّاسِكُ و جلس إبليسُ علَي صَدرِ النّاسكِ مُتَكبِّراً، يقول له:

أيْنَ قُوَّتُكَ الْآنَ؟

خرج مِن صَدْرِ النّاسك الْمغلوبِ صَوتٌ يقولُ:

 

مرد پارسا به طرف شيطان يورش برد و لحظه‌اي با هم كشتي گرفتند، مرد پارسا به زمين خورد و شيطان با غرور روي سينه‌ي مرد پارسا نشست، به او مي گفت:

هم اينك نيرويت كجاست؟

 

از سينه مرد پارساي شكست خورده صدايي بيرون آمد كه مي گفت:

 

أخْبِرْنـى...! كيف غَلَبْتَنـﻰ أيُّها الشَّيطانُ؟!

فقال إبليسُ:

اَلْمَسألةُ سَهْلَةٌ يَسيرةٌ. لَمّا غَضِبتَ لِلّهِ غَلَبْتَنـى و لمّا غَضِبْتَ لِنَفْسِكَ غَلَبْتُكَ. عِنْدَما قاتَلْتَ لِعقيدَتِكَ صَرَعْتَنـى و عندما قاتلتَ لِمَنفَعَتِك صَرَعْتُكَ!

 

به من بگو.... ! اي شيطان چگونه بر من غلبه كردي؟!

پس شيطان گفت:

سؤال ساده و آساني است. وقتي كه به خاطر خدا خشمگين شدي بر من پيروز شدي و هنگامي كه به خاطر خودت عصباني شدي، بر تو پيروز شدم. هنگامي كه به خاطر اعتقاد خود با من جنگيدي مرا به زمين زدي و زماني كه براي سود خود با من جنگيدي،‌ تو را به زمين زدم!

 

 

منبع = behdarvand.blogfa.com/

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 599
  • کل نظرات : 108
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 57
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 99
  • بازدید امروز : 216
  • باردید دیروز : 292
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 216
  • بازدید ماه : 3,998
  • بازدید سال : 22,683
  • بازدید کلی : 1,292,438
  • کدهای اختصاصی