الدّرس الثّامن
اَلْمُتَنَبّى و سَعدىّ
بَعْدَ نُزولِ الْقرآن باللّغةِ الْعَربيّة خَرجتْ هذه اللّغةُ عَن حدودِ شِبْه الْجزيرةِ الْعربيّةِ و أصْبَحَتْ لُغةً عالَميّةًَ يَنْتَمى إليها كُلُّ مَن أسْلَمَ و آمَنَ باللّهِ.
درس هشتم
متنبي و سعدي
بعد از نزول قرآن به زبان عربي، اين زبان از محدودهي شبه جزيرهي عربستان خارج شد و به يك زبان جهاني تبديل گرديد كه هر كس مسلمان شده و به خدا ايمان آورده به آن منسوب ميشود.
و لِهذا نَرَي أنَّ الْإيرانيّينَ بَعْدَ إسْلامِهِم حاوَلوا كثيراً لِتَدْوينِ قواعِدِ اللّغةِ الْعربيّة و تَبْويبِها و ألَّفوا كتباً عَديدةً فـى النّحو و الصَّرفِ و الْبلاغةِ و عِلْمِ اللّغةِ، كما أنَّهُم وَضَعوا مَعاجِمَ مُهِمّةً لِهذه اللّغةِ. و مِن هؤلاء "سيبَوَيْهِ و الْكِسائىُّ و الْجُرجانـىُّ و التَّفتازانـىُّ و الزَّمَخشرىُّ و الْفيروز آبادىُّ و..." 1
و به همين خاطر است كه مي بينيم ايرانيان بعد از گرويدن به اسلام براي تدوين قواعد زبان عربي و فصلبندي آن تلاش و كوشش فراواني كردند و كتابهاي زيادي را در نحو و صرف و بلاغت و دانش لغتشناسي نوشتند، چنانكه آنان (ايرانيان) فرهنگهاي لغت مهمي براي اين زبان تأليف كردند.
از جمله آنان: "سِيْبَوَيْه، كسائي، جُرجاني، تفتازاني، زمخشري و فيروزآبادي و ..." ميباشند.
فَهُم رَأوا أنَّ هذه اللُّغةَ ليست أجنبيَّةً لَهم بَل هى لُغةٌ اخْتارَها اللّهُ لِمُخاطَبةِ الْإنسانِ فَتَعَلَّموها و عَلَّموها و ألَّفُوا بِها مُعْظَمَ آثارِهم الْعِلْميّةِ و الْأدبيّةِ. فَأصبحتْ لُغةَ دينِهم و ثَقافَتِهم.
آنان (ايرانيان) عقيده دارند كه اين زبان برايشان بيگانه نيست بلكه زباني است كه خداوند آن را براي سخن گفتن با انسان انتخاب كرده است، پس آن را آموختند و آموزش دادند و آثار بزرگ علمي و ادبي خويش را به آن زبان تأليف كردند و زبان دين و فرهنگ آنها شد.
و هَكذا حَصَلت عِلاقاتٌ وَثيقَةٌ بَيْنَ اللُّغَتيْنِ الْفارِسيّةِ و الْعربيّةِ، نَكْتَفى هُنا بالْاشارِة إلى وجودِ مضامينَ مشتركةٍ عديدةٍ فـى أشعارِ شُعراءِ هاتَيْنِ اللّغتيْنِ. فهذا هو الْمُتَنَبّى مِن أجِلَّةِ اُدباءِ الأدبِ الْعربـﻰِّ فـى الْقرن الرّابِع و ذاكَ الشَّيخُ الْأجَلُّ سَعْدىّ الشّيرازىّ مِن فُحول اُدباءِ إيرانَ فـى الْقرنِ السّابعِ.
فْلنَنْظُر إلى بعضِ هذه الْمَضامينِ مِن هَذَيْنِ الشّاعرينِ الْجَليلَيْنِ:
و اين چنين پيوندهاي عميقي بين دو زبان فارسي و عربي بوجود آمد، در اينجا به اشارهاي در وجود مضمونها و مفاهيم مشترك فراوان در اشعار شاعران اين دو زبان بسنده ميكنيم. يكي متنبيّ از بزرگترين اديبان ادبيات عربي در قرن چهارم و آن ديگري شيخ بزرگوار، سعدي شيرازي، از بزرگوارترين اديبان ايران در قرن هفتم. پس به برخي از اين مضامين از اين دو شاعر بزرگوار بنگريم:
المُتنبّى: وَ مَن قَصَدَ الْبَحْرَ اسْتَقَلَّ السَّواقيا.
متنبي: هر كه قصد دريا كند جوي ها را كوچك ميشمارد.
سعدي: هر كه به مُعْظَمي رسد، ترك دهد مُحَقّري.
سعدي: هر كه به چيز بزرگي برسد، چيز كوچك و خواري را ترك ميكند.
تُريدونَ إدراك الْمَعالـى رَخيصةً و لابُدَّ دونَ الشَّهْدِ مِن إبَرِالنَّحْلِ
به دست آوردن مقامهاي بزرگ را ارزان ميخواهيد حال آنكه براي رسيدن به عسل بايد نيش زنبور را تحمل كرد.
سعدي! چو مُرادت أنگبين است واجب بُوَد احتمال زنبور
(- اي سعدي! اگر ميخواهي به عسل دست پيدا كني تحمل نيش زنبور لازمهي آن است.)
ولكِنْ معدِنُ الذَّهَبِ الرَّغامُ!
و اما معدن طلا، سنگ خاراست!
زَر، از سنگ خارا برون آورند.
أنا الْغَريقُ فَما خَوفـى مِن الْبَلَلِ؟!
من غرق شده هستم، پس چه ترسي از تر شدن دارم !
غرقه در نيل، چه انديشه كند باران را!
لَو كانَ سُكْناىَ فيه مَنْقَصَةً لم يَكُن الدُّرُّ ساكِنَ الصَّدفِ
اگر سكونت من در آن عيب و نقص باشد (جاي نگراني نيست) مرواريد در داخل صدف ساكن نميباشد.
در چشمت ار حقير بود صورت فقير كوته نظر مباش كه در سنگ گوهرست!
ما لِجُرْحٍ بميِّتٍ إيلامُ!
زخم، مرده را به درد نمي آورد.
مُرده از نيشتر مترسانش!
طار الْوُشاةُ علي صَفاءِ وَدادِهم و كذا الذُّبابُ علي الطّعامِ يَطيرُ
سخن چينان بر صفاي دوستي آنها پرواز كردند همانگونه كه مگس بر روي غذا پرواز مي كند.
اين دغل دوستان كه مىبينى مگسانند دور شيرينى
منبع = behdarvand.blogfa.com/