الدَّرسُ الْحادى عشَر
يَقَظَةٌ و تَحَرُّرٌ
محمّد الفيتورى
يا أخى فـى الشَّرقِ فـى كلِّ سَكَنْ يا أخى فـى الْأرضِ فـى كُلِّ وَطَنْ
إنّنـى مَزَّقْتُ أكْفانَ الدُّجَي إنّنـى هَدَّمتُ جُدْرانَ الوَهَنْ
أنا حَىٌّ خالِدٌ رَغْمَ الرَّدَي أنا حرٌّ رَغْمَ قُضبانِ الزَّمَن
درس يازدهم
بيداري و آزادي
اي برادرم در مشرقزمين و در هر مكان / اي برادرم در روي زمين و در هر وطن
به راستي كه من كفنهاي تاريكي را دريده و ديوارهاي سستي را ويران كردم.
من با وجود مرگ جاويدم/ من با وجود ميلههاي زندان زمانه آزاد هستم.
مَحو الذِّ لّةِ:
إن نَكُنْ سِرْنا عَلَي الشَّوك سِنينا ولَقينا مِن أذاهُ مالَقينا
إن نكُن بِتْنا عُراةً جائِعينا أو نكُن عِشْنا حُفاةً بائِسينا
فَلَقَد ثُرنا عَلَي أنفُسِنا و مَحَوْنا وَصْمَةَ الذّلَّةِ فينا
نابوديِ خواري
اگر سالها بر روي خار راه برويم / و از آزار آن آنچه را ديده ايم، ببينيم؛
اگر برهنه و گرسنه شب را به صبح برسانيم و يا مانند پابرهنگان بيچاره زندگي كنيم؛
يقيناً عليه خودمان ميشوريم و لكّهي خواري را از خود پاك مي كنيم.
يَقَظَةٌ و تَحَرُّرٌ:
اَلمَلايينُ أفاقتْ مِن كَراها ما تراها مَلَأ الْاُفْقَ صَداها؟!
خَرَجَت تَبْحَث عَن تاريخِها بَعْدَ أنْ تاهَت علَي الْأرضِ و تاها
بيداري و آزادي
ميليونها انسان از خواب خودشان بيدار شدند، آيا نمي بيني كه پژواك آن، افق را پُر كرده است؟!
(صداي آزادي وطن)
به جست و جوي تاريخ خودشان پرداختند، بعد از اينكه روي زمين گم شدند و[تاريخ نيز] گم شد.
يا أخى:
قُمْ تَحَرَّرْ مِن تَوابيتِ الْأسَي لَسْتَ اُعْجوبتَها أومُومياها
اي برادر من:
برخيز و از تابوتهاي رنج آزاد شو، تو مايهي شگفتانگيزي يا موميايي شده ي آنها نيستي.
اَلْوطنُ لَنا:
هاهُنا وارَيتُ أجدادى هُنا و هُمُ ﭐختاروا ثَراها كَفَنا
فَسَأقْضى أنا مِن بَعْدِ أبـﻰ و سَيَقْضى ولَدى مِن بَعدِنا
وسَتَبْقَي أرضُ إفريقا لَنا فَهْىَ ما كانت لِقَومٍ غَيْرِنا
وطن مال ماست :
در همين جا اجدادم را دفن كردم، همين جا و آنان خاكش را كفن [براي خود] برگزيدند.
من بعد از پدرم ]عمر خود را در آن[ سپري خواهم كرد و فرزندم[نيز] بعد از ما سپري خواهد كرد.
سرزمين افريقا براي ما خواهد ماند و آن به مردمي غير از ما متعلق نيست.
منبع = behdarvand.blogfa.com/