loading...
صفاسیتی| وب سایت تفریحی و سرگرمی صفاسیتی
reza بازدید : 200 دوشنبه 02 شهریور 1394 نظرات (0)

الدرسُ الثّانـى

اَلشَّجاعةُ فـى الْحقِّ

كانَت سَودةُ بِنتُ عُمارةَ مِن الْمؤمناتِ الْمُخلصاتِ فـى وِلاءِ أميرالمؤمِنينَ (ع) و قَد حَضَرت صفّينَ و هَيَّجتِ الأبْطالَ عَلي قِتالِ معاويةَ. وَ بَعدما اسْتُشْهِدَ عَلىٌّ (ع) جاءَت إلى معاويةَ لِتَشْكُوَ مِمّا جَرَي عَليها من الْجَورِ. فَقال مُعاويةُ:

 

درس دوم

شجاعت در گفتن حق

سَوده دختر عُماره از زنان با ايمان و با اخلاص در دوستي امير مؤمنان (ع) بود و در جنگ "صفين" شركت نموده و قهرمانان را به جنگ با معاويه تحريك نمود و بعد از اين كه علي (ع) به شهادت رسيد، نزد معاويه آمد تا از ستمي كه به او روا شده شكايت كند. معاويه گفت:

 

 أأنتِ الْقائلةُ يومَ صفّينَ:

وانْصُرْ عَليّاً و الحُسينَ و رَهْطَه            و اقْصِدْ لِهندٍ و ابْنِها بِهَوانِ

إنَّ اَلإمامَ أخا النّبـىِّ مُحمّدٍ                 عَلَمُ الْهُدَي و مَنارَةُ الْإيمانِ

قالتْ: نَعَم! لَسْتُ مِمّن رَغِبَ عَنِ الْحقّ أوِ اعْتَذَر بالْكَذِبِ.

 

آيا تو در روز (جنگ) صفّين گفته‌اي:

علي (ع) و حسين (ع) و گروهش را ياري كن و قصد هند و فرزندش كن با خوار كردن (آنان)

همانا امام (منظور حضرت علي (ع) است) برادر حضرت محمد (ص) است و او پرچم هدايت و گل‌دسته‌ي ايمان است.

گفت: بله! از كساني نيستم كه از حق‌ روي‌گردان شود و به دروغ عذرخواهي كند.

 

قالَ: ما حَمَلكِ عَلي ذلك؟

قالَتْ: حُبُّ علىٍّ و اتِّباعُ الْحَقِّ.

قال: قُولـى حاجَتَك!

 

گفت: چه چيزي تو را بر آن واداشت؟

گفت: دوستي علي (ع) و پيروي از حق.

(معاويه) گفت: نيازت را بگو.

 

قالتْ: عامِلُكَ "بُسْرُبنُ أرْطاةَ" قَدِمَ علينا مِن قِبَلِكَ فَقَتَل رجالَنا و أخَذ أموالَنا و يَطلُب مِنّا أنْ نَسُبَّ عليّاً.

فأنتَ إمّا تَعْزِله فَنَشْكُرُك و إنْ لم تَفْعلْ فَنُعَرّفُك!

فقال معاويةُ: أتُهدِّدينـى بقومك؟!

 

(سوده) گفت: كارگزار تو "بُسر پسر أرطاة" از طرف تو به ما روي آورد (وارد شهر ما شد) و مردان ما را كشت و مال‌هايمان را از ما گرفت و از ما مي‌خواهد كه علي (ع) را ناسزا گوييم. پس تو يا او را بركنار مي‌كني كه در اين صورت از تو سپاسگزاري مي‌كنيم و اگر اين كار را انجام ندهي، در اين صورت تو را معرّفي مي كنيم .

معاويه گفت: آيا مرا با قوم خود تهديد مي كني؟!

 

فأطْرَقتْ تَبكى ثمَّ أنشَدَت:

صَلَّي الْإلَهُ عَلي روحٍ تَضَمَّنه                  قَبرٌ فأصبَح فيه الْعدلُ مدفونا

قدْ حالَفَ الْحقَّ لا يَبْغى بهِ بدَلا             فَصارَ بالْحقِّ و الْإيمانِ مَقرونا

قال: و مَن تَقْصِدين؟!

 

پس گريه‌كنان سر را به زير انداخت، سپس اين‌گونه سرود:

درود خداوند بر روحي باد كه قبري آن را در برگرفته، و عدل و داد درآن مدفون شده.

با حق (خداوند) پيمان بسته است كه به‌ جاي او چيزي را نخواهد پس با حق (خداوند) و ايمان نزديك و همنشين شد.

(معاويه) گفت: منظورت كيست؟

 

قالتْ: علىَّ بنَ أبـى طالبٍ "رَحِمَهُ اللَّهُ تَعالَي".

قال: و ما عَمِلَ حَتّي صارَ عِندك كذلك؟

قالت: ذَهَبْتُ يوماً لِأشْكُوَ إليه أحدَ عُمّالِه. فَوَجَدْتُه قائماً يُصَلّى. و بعدَما انْتَهَي مِن صلاتِه، قالَ بِرَأفةٍ و تَعطُّفٍ: ألك حاجةٌ؟ فأخْبَرتُه عَن شِكايتـى. فَتَألّمَ بشدّةٍ و بَكَي، ثُمّ  رَفَع يَدَيْهِ إلى السَّماءِ فقال:

 

(سَوده) گفت: منظورم علي‌ابن‌ابي‌طالب است. خداي تعالي او را رحمت كند.

گفت: چه كاري انجام داد كه نزد تو اين چنين شد؟

گفت: روزي نزد او رفتم تا از يكي از كارگزارانش به او شكايت كنم، او را ايستاده در حال نماز ديدم. و بعد از اين كه نمازش را به پايان رساند، با مهرباني و لطف گفت: آيا خواسته اي داري؟ او را از شكايت خود باخبر ساختم. بسيار ناراحت شد و گريست، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت:

 

اَللّهُمَّ إنّكَ أنتَ الشّاهدُ عَلَـﻰَّ و عليهِم أنّى لَمْ آمُرْهم بظُلْمِ خَلْقِك و لا بِتَرْك حَقّكِ. ثمّ أخرَجَ مِنْ جَيْبِه قِطعةً مِن جِرابٍ فَكَتب فيها:

﴿ بِسم اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ... فَأوفوا الْكَيْلَ و الْميزانَ و لاتَبْخَسوا النّاسَ أشياءَهم و لا تُفسِدوا فـى الأرضِ...﴾ إذا أتاكَ كتابـى هذا فَاْحتَفِظْ بِما فـى يدك حتّي يأتىَ مَن يَقْبِضُه منكَ. والسَّلامُ.

 

پروردگارا!  هر آينه تو شاهد بر من و آن‌ها هستي، كه من آنان را به ظلم بر خلقت و ترك حق توفرمان نداده‌ام سپس از جيب خود قطعه‌اي پوست در‌آورد و بر روي آن نوشت:

به نام خداوند بخشاينده‌ي مهربان ... پيمانه و ترازو را كامل دهيد و در فروش اجناس به مردم كم‌فروشي نكنيد و در زمين فساد برپا نكنيد ... زماني كه اين نامه‌ي من به تو برسد، آنچه در دستت است، نگه‌دار تا كسي بيايد و آن را از تو بگيرد. والسّلام.

 

فقال معاوية: اُكتُبوا بِالإنصاف و الْعَدلِ لَها.

قالَت: ألـى خاصّةً أم لِقَومى عامَّةً؟

قال: و ما أنتِ و غَيرَك؟!

قالت: لا اُريدُ شَيئاً لِنفْسى... إن كانَ عَدْلاً شاملاً فَأقبَلُ و إلّا فَلا!

قال: وَيْلٌ لنا...! لَقَد ذَوَّقَكم ابْنُ أبـى طالبٍ الْجرأةَ. اُكتبُوا لَها و لِقَومِها!

 

معاويه گفت: بنويسيد كه با او با انصاف و عدالت رفتار كنند.

گفت: آيا فقط براي من يا براي تمام مردم من؟

گفت: تو با ديگران چه كار داري؟!

گفت: چيزي را براي خود نمي‌خواهم ... اگر عدالتي فراگير باشد، مي‌پذيرم و گرنه، نمي‌پذيرم.

گفت: واي بر ما ...! پسر ابوطالب جرأت وشجاعت را به شما چشانيده است. براي او و مردمش بنويسيد!

 

منبع = http://behdarvand.blogfa.com/

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 599
  • کل نظرات : 108
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 57
  • آی پی امروز : 95
  • آی پی دیروز : 70
  • بازدید امروز : 149
  • باردید دیروز : 113
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 262
  • بازدید ماه : 669
  • بازدید سال : 24,586
  • بازدید کلی : 1,357,704
  • کدهای اختصاصی