الدرسُ الثّانـى
اَلشَّجاعةُ فـى الْحقِّ
كانَت سَودةُ بِنتُ عُمارةَ مِن الْمؤمناتِ الْمُخلصاتِ فـى وِلاءِ أميرالمؤمِنينَ (ع) و قَد حَضَرت صفّينَ و هَيَّجتِ الأبْطالَ عَلي قِتالِ معاويةَ. وَ بَعدما اسْتُشْهِدَ عَلىٌّ (ع) جاءَت إلى معاويةَ لِتَشْكُوَ مِمّا جَرَي عَليها من الْجَورِ. فَقال مُعاويةُ:
درس دوم
شجاعت در گفتن حق
سَوده دختر عُماره از زنان با ايمان و با اخلاص در دوستي امير مؤمنان (ع) بود و در جنگ "صفين" شركت نموده و قهرمانان را به جنگ با معاويه تحريك نمود و بعد از اين كه علي (ع) به شهادت رسيد، نزد معاويه آمد تا از ستمي كه به او روا شده شكايت كند. معاويه گفت:
أأنتِ الْقائلةُ يومَ صفّينَ:
وانْصُرْ عَليّاً و الحُسينَ و رَهْطَه و اقْصِدْ لِهندٍ و ابْنِها بِهَوانِ
إنَّ اَلإمامَ أخا النّبـىِّ مُحمّدٍ عَلَمُ الْهُدَي و مَنارَةُ الْإيمانِ
قالتْ: نَعَم! لَسْتُ مِمّن رَغِبَ عَنِ الْحقّ أوِ اعْتَذَر بالْكَذِبِ.
آيا تو در روز (جنگ) صفّين گفتهاي:
علي (ع) و حسين (ع) و گروهش را ياري كن و قصد هند و فرزندش كن با خوار كردن (آنان)
همانا امام (منظور حضرت علي (ع) است) برادر حضرت محمد (ص) است و او پرچم هدايت و گلدستهي ايمان است.
گفت: بله! از كساني نيستم كه از حق رويگردان شود و به دروغ عذرخواهي كند.
قالَ: ما حَمَلكِ عَلي ذلك؟
قالَتْ: حُبُّ علىٍّ و اتِّباعُ الْحَقِّ.
قال: قُولـى حاجَتَك!
گفت: چه چيزي تو را بر آن واداشت؟
گفت: دوستي علي (ع) و پيروي از حق.
(معاويه) گفت: نيازت را بگو.
قالتْ: عامِلُكَ "بُسْرُبنُ أرْطاةَ" قَدِمَ علينا مِن قِبَلِكَ فَقَتَل رجالَنا و أخَذ أموالَنا و يَطلُب مِنّا أنْ نَسُبَّ عليّاً.
فأنتَ إمّا تَعْزِله فَنَشْكُرُك و إنْ لم تَفْعلْ فَنُعَرّفُك!
فقال معاويةُ: أتُهدِّدينـى بقومك؟!
(سوده) گفت: كارگزار تو "بُسر پسر أرطاة" از طرف تو به ما روي آورد (وارد شهر ما شد) و مردان ما را كشت و مالهايمان را از ما گرفت و از ما ميخواهد كه علي (ع) را ناسزا گوييم. پس تو يا او را بركنار ميكني كه در اين صورت از تو سپاسگزاري ميكنيم و اگر اين كار را انجام ندهي، در اين صورت تو را معرّفي مي كنيم .
معاويه گفت: آيا مرا با قوم خود تهديد مي كني؟!
فأطْرَقتْ تَبكى ثمَّ أنشَدَت:
صَلَّي الْإلَهُ عَلي روحٍ تَضَمَّنه قَبرٌ فأصبَح فيه الْعدلُ مدفونا
قدْ حالَفَ الْحقَّ لا يَبْغى بهِ بدَلا فَصارَ بالْحقِّ و الْإيمانِ مَقرونا
قال: و مَن تَقْصِدين؟!
پس گريهكنان سر را به زير انداخت، سپس اينگونه سرود:
درود خداوند بر روحي باد كه قبري آن را در برگرفته، و عدل و داد درآن مدفون شده.
با حق (خداوند) پيمان بسته است كه به جاي او چيزي را نخواهد پس با حق (خداوند) و ايمان نزديك و همنشين شد.
(معاويه) گفت: منظورت كيست؟
قالتْ: علىَّ بنَ أبـى طالبٍ "رَحِمَهُ اللَّهُ تَعالَي".
قال: و ما عَمِلَ حَتّي صارَ عِندك كذلك؟
قالت: ذَهَبْتُ يوماً لِأشْكُوَ إليه أحدَ عُمّالِه. فَوَجَدْتُه قائماً يُصَلّى. و بعدَما انْتَهَي مِن صلاتِه، قالَ بِرَأفةٍ و تَعطُّفٍ: ألك حاجةٌ؟ فأخْبَرتُه عَن شِكايتـى. فَتَألّمَ بشدّةٍ و بَكَي، ثُمّ رَفَع يَدَيْهِ إلى السَّماءِ فقال:
(سَوده) گفت: منظورم عليابنابيطالب است. خداي تعالي او را رحمت كند.
گفت: چه كاري انجام داد كه نزد تو اين چنين شد؟
گفت: روزي نزد او رفتم تا از يكي از كارگزارانش به او شكايت كنم، او را ايستاده در حال نماز ديدم. و بعد از اين كه نمازش را به پايان رساند، با مهرباني و لطف گفت: آيا خواسته اي داري؟ او را از شكايت خود باخبر ساختم. بسيار ناراحت شد و گريست، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت:
اَللّهُمَّ إنّكَ أنتَ الشّاهدُ عَلَـﻰَّ و عليهِم أنّى لَمْ آمُرْهم بظُلْمِ خَلْقِك و لا بِتَرْك حَقّكِ. ثمّ أخرَجَ مِنْ جَيْبِه قِطعةً مِن جِرابٍ فَكَتب فيها:
﴿ بِسم اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ... فَأوفوا الْكَيْلَ و الْميزانَ و لاتَبْخَسوا النّاسَ أشياءَهم و لا تُفسِدوا فـى الأرضِ...﴾ إذا أتاكَ كتابـى هذا فَاْحتَفِظْ بِما فـى يدك حتّي يأتىَ مَن يَقْبِضُه منكَ. والسَّلامُ.
پروردگارا! هر آينه تو شاهد بر من و آنها هستي، كه من آنان را به ظلم بر خلقت و ترك حق توفرمان ندادهام سپس از جيب خود قطعهاي پوست درآورد و بر روي آن نوشت:
به نام خداوند بخشايندهي مهربان ... پيمانه و ترازو را كامل دهيد و در فروش اجناس به مردم كمفروشي نكنيد و در زمين فساد برپا نكنيد ... زماني كه اين نامهي من به تو برسد، آنچه در دستت است، نگهدار تا كسي بيايد و آن را از تو بگيرد. والسّلام.
فقال معاوية: اُكتُبوا بِالإنصاف و الْعَدلِ لَها.
قالَت: ألـى خاصّةً أم لِقَومى عامَّةً؟
قال: و ما أنتِ و غَيرَك؟!
قالت: لا اُريدُ شَيئاً لِنفْسى... إن كانَ عَدْلاً شاملاً فَأقبَلُ و إلّا فَلا!
قال: وَيْلٌ لنا...! لَقَد ذَوَّقَكم ابْنُ أبـى طالبٍ الْجرأةَ. اُكتبُوا لَها و لِقَومِها!
معاويه گفت: بنويسيد كه با او با انصاف و عدالت رفتار كنند.
گفت: آيا فقط براي من يا براي تمام مردم من؟
گفت: تو با ديگران چه كار داري؟!
گفت: چيزي را براي خود نميخواهم ... اگر عدالتي فراگير باشد، ميپذيرم و گرنه، نميپذيرم.
گفت: واي بر ما ...! پسر ابوطالب جرأت وشجاعت را به شما چشانيده است. براي او و مردمش بنويسيد!
منبع = http://behdarvand.blogfa.com/